کد مطلب:35558 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141
همان اشعث قیس سردار بود پسر رفت از او ز دنیا جوان به مرگ پسر هستی اندوهناك دل آزار و سخت است مرگ پسر اگر در مصیبت شوی بردبار به نعمت كند چاره درد ترا توقع چنین دارد از تو پسر چو لبخند سازی غمین آشكار وگر اشك حسرت بسازی روان چو فرمان رسیده است خود از قضا بگویم، ز فرزند سردار من چگونه كنم یاد از این بلا به دنبال خود رنجها آورند به میلاد او جشن بودت كنون ترا هست اكنون ثوابی گران كه تقدیس در آسمانها كنند [صفحه 292]
در مرگ فرزند «اشعث بن قیس» یكی از سرداران نامی سپاه عراق به او چنین فرمود:
كه خود در سپه نامبردار بود
به اشعث چنین گفت آن مهربان:
جوان خفت آن نازنین زیر خاك
نگویم، گریبان طاقت مدر
ندانست، ناچیز پروردگار
شكیبا كند قلب سرد ترا
كه اشكت شود در عزا پرده در
به سردار من هست این افتخار
سر و سینه كوبی به سنگ گران
كس از دست فرمان نگردد رها
كه او فتنه ای هست در جان و تن
كه دلخواه گردیده بر مبتلا
چو رفتند نور از بصر می برند
ز مرگش دلت گشته غرقاب خون
در اندوه آن نور چشم جوان
دل داغدارت توانا كنند
صفحه 292.